متأسفانه آمار طلاق در جامعه ما بهشدت بالا رفته است. نكته عجيب و در عين حال ناراحتكننده اين است كه آمار طلاق حتي در سنين بالا هم زياد شده است. افرادي كه فرضا 30سال با هم زندگي كردهاند درنهايت به اين نتيجه رسيدهاند كه از يكديگر جدا شوند. سؤال اينجاست كه چه عواملي يك زوج را پس از سالها زندگي مشترك به نقطه تلخ طلاق ميرساند؟ چرا بايد آمار طلاق در جامعه ما بالا باشد؟ براي پاسخ به اين سؤالها گريزي از پرداختن به مسائل روانشناختي و جامعهشناختي نميتوان داشت.
زوجي كه از يكديگر جدا ميشوند، يكشبه به اين نتيجه نميرسند. درواقع مجموعهاي از عوامل كه در گذر زمان شكل ميگيرند باعث ميشوند زن و مردي طلاق را بهعنوان راهحل نهايي انتخاب كنند. بستر طلاق هم معمولا پيش از آغاز زندگي مشترك شكل ميگيرد. به گمانم در اين زمينه ما به شدت مشكل فرهنگي داريم. بايد به اين موضوع بينديشيم كه چرا فرزندانمان را براي زندگي مشترك آماده نميكنيم؟ چرا از همان دوران كودكي و نوجواني اين موضوع را براي فرزندانمان بهدرستي جانمياندازيم كه مفهوم مشاركت در زندگي چگونه متبلور ميشود؟ مقصر بسياري از طلاقهايي كه در جامعه ما رخ ميدهد، والدين اين زوجها هستند. پدر و مادرهايي كه فرزندانشان را آماده ورود به جامعه و پذيرش مسئوليت زندگي مشترك نكردهاند.
مشاركت در بالندگي، رفاه، توجه به فرزندان، همسر و رسيدن به يك افق مشترك با كار فرهنگي مستمر ايجاد ميشود؛ كاري كه بايد از همان دوران كودكي آغازش كرد. در مسير تحقيق براي نگارش فيلمنامه كار تازهام بارها از خود سؤال كردهام كه چرا ما براي دخترهاي جامعهمان آنطور كه بايد كار فرهنگي نكردهايم؟ چرا درباره دغدغهها و نيازهايشان فيلم نساختهايم؟ چرا فقط هنگامي كه روز دختر فراميرسد يادمان ميافتد كه در اين جامعه دخترهاي جوان هم زندگي ميكنند.
خيلي خوب است كه فرارسيدن روز دختر را تبريك بگوييم ولي فراتر از اين بايد بهصورت جدي به اين عزيزان بپردازيم. بايد حواسمان باشد كه اين دختران نوجوان و جوان، همسران و مادران آينده هستند و تا پيش از ورود به زندگي مشترك، ما چقدر فرصت رشد و تعاليشان را فراهم ميكنيم؟ چقدر به آنها اعتمادبهنفس ميدهيم؟ مهارتهاي زندگي را چگونه به آنها ميآموزيم؟ درمورد پسران هم اين سؤالات از منظري ديگر قابل طرح است. درنهايت هم باز به اين موضوع ميرسيم كه براي استوار شدن پيوندهاي زناشويي نيازمند كار فرهنگي هستيم. هميشه پيشگيري بر درمان ارجحيت دارد.
اگر ميخواهيم فرزندانمان، پارههاي تنمان سرخورده و ناكام نشوند و در زندگي مشترك به بنبست نرسند، بايد از همان دوران بچگي برايشان وقت بگذاريم، با آنها گفتوگو كنيم و مسير راه را جوري برايشان ترسيم كنيم كه خودشان بتوانند بهترين انتخاب ممكن را انجام دهند. فرزندي كه در كانون خانواده اعتمادبهنفس، استقلال فكري و نحوه تعامل با ديگران را ياد نگرفته، فردا كه با همسرش زير يك سقف برود نميتواند پايههاي زندگياش را مستحكم نگهدارد.
تا وقتي فرزندانمان ياد نگيرند چطور به نظر ديگران گوش بدهند، چطور در مواردي گذشت كنند و به عقيده طرف مقابل احترام بگذارند، نميتوانيم به آيندهشان خوشبين باشيم. دخترها و پسرهاي جوان پيش از ازدواج بايد ياد بگيرند كه زندگي مشترك، خياباني دوطرفه است. اينكه بدون تعامل و درك متقابل نميتوان در زندگي مشترك به رشد و بالندگي رسيد. جاي اينكه يك زوج به يكديگر نگاه كنند به يك نقطه سوم بنگرند؛ نگاه به نقطه سومي كه نقطه مشترك شما و همسرتان ميشود. براي رسيدن به اين نقطه سوم بايد تلاش كرد و براساسش آينده را ساخت. آن وقت خبرهاي تلخ طلاق كمتر به گوشمان ميرسد.
- نويسنده و كارگردان سينما
نظر شما